یک برخورد نامتعارف با بیمار

مرد جوانی در یکی از جلسات رواندرمانی گفت “ببینید، راستش من و همسرم قادر به داشتن روابط  مطلوبی نبوده ایم، و خیلی بد بود که من گاهی اوقات دچار نیازهای شدیدی می شدم و می رفتم این کار را بیرون از خانه انجام می دادم”. و آن روان شناس گفت “می فهمم که به چه دلیل راضی به انجام این کار شدی!”. و آن ها یک ساعت تمام داشتند عینا همین کار را می کردند.

یک برخورد نامتعارف با بیمار

یک برخورد نامتعارف با بیمار

در انتها آن روان شناس به سمت من برگشت و گفت “خوب، آیا چیزی هست که بخواهید اضافه کنید؟”. من از جا برخاستم و به چشمهای آن مرد جوان زل زدم و گفتم “می خواهم به تو بگویم که از نظر من تو آشغالترین آدمی هستی که تا حالا دیده ام! می روی هر بلایی که دلت خواست بر سر همسرت می آوردی و بعد به این جا می آیی و این خانم دردل می کنی و زار زار گریه می کنی. تا زمانی که تغییر نکنی به هیچ جا نمی رسی و باقی عمرت نیز مانند حالا بدبخت باقی می مانی ، مگر آن که به خودت بیایی، تکانی به خودت بدهی و بروی به همسرت بگویی که چه قدر دلت می خواهد با او رابطه نزدیکی داشته باشی. رک و پوست کنده حرفت را به او بگو تا او هم بداند که دقیقا چه انتظرای از او داری. چنانچه این کار را نکنی، تا ابد همین طور بدبخت باقی خواهی ماند و هیچ کس قارد نخواهد بود به تو کمکی کند”. این دقیقا بر خلاف کاری بود که آن روان شناس انجام داده بود. آن مرد متحول شد. کاملا زیر و رو شد. او مطب را ترک کرد و به خانش رفت و تمام کارهایی را که به او گفته بودم انجام داد. بعدا به من تلفن زد و گفت که این مهمترین تجربه زندگیش بوده است.

منبع : دیوید گروسک

 

Add a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *